![]() |
![]() |
|
+ نوشته شده در
یکشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۴ساعت 23:34 توسط لاله اشک |
|
در ایران بچه های مدرسه ای یا بر اثر آتش سوزی بخاری های دله پیت چهارصد ساله می میرند یا بر اثر تصادف اتوبوس تور مسافرتی و زیارتی و اینجا بر اثر تیر اندازی به بچه های بی نوا و بی گناه!
شیطان به هر نوع جان بی گناهان را هدف قرار می ده در حالی گناهکاران سر و مر گنده زنده اند و به اهداف پلید خود می رسند!! خیلی غم انگیز. هنوز از سوز زخمهای سوخته کودکان پیرانشهر می سوختم که زخمه ای دیگر آمد. فرقی نمی کند ایرانی یا خارجی. کودک کودک است و بی گناه. ساعاتی پیش: معلمان در حال هدایت بچه های مدرسه به پناهگاه، بعد از تیراندازی یه پسر ۲۰ ساله ، در مدرسه ای در کنیتیکت که ۲۶ کشته بجا گذاشت. از این ۲۶ کشته ۲۰ تای آن، کودکان مدرسه ابتدایی بودند. یعد از تیراندازی، مدرسه بصورت پادگان نظامی درآمده است. برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
جمعه ۱۳۹۱/۰۹/۲۴ساعت 23:9 توسط لاله اشک |
|
![]() هفته قبل همینطور که وسط درس دادنم بود، یکی از دانشجوهام سرشو انداخته بود پایین و وارد کلاس می شد. همونطور که به سمت صندلیش می رفت صدای موزیکی که با هدفون گوش میداد رو می شنیدی. تازه داشت باهاش هم می خوند. صداش زدم هی ادی Eddie جواب نداد. دوباره اسمشو صدا زدم. می دونستم نمی شنوه آنقده که صدای موزیک بلند بود. انگار نه انگار وارد کلاس شده و تازه درس معلمش رو هم قطع کرده. حالا یا وانمود می کرد یا موادی چیزی زده بود که اصلا نمی دونست کجاست. صبر کردم تا برسه سر میزش. همه بچه ها هری می خندیدند. وقتی عصبانیت منو دیدند ساکت شدند. البته من دفعه اولم بود اینجوری عصبانی می شدم. وقتی اومد بشینه چشش خورد به من. دید که دارم یه چیزی می گم، تازه گوشی رو برداشت و موسیقی رو قطع کرد. بهش گفتم این چه وضعیه. اینجا کلاسه. همینجوری با آهنگ وارد می شی تازه باهاش هم بلند بلند می خونی. میگه نمی دونستم وارد کلاس شدم. ببخشید. گفتم نمی دونستی؟ چطور نمی دونستی؟ برو بیرون از کلاس تازه گزارش ات رو هم به رئیس دانشکده میدم. یعنی اشتباهش اصلا بخشودنی نبود. بساطشو جمع کرد و رفت. منهم فرم تخلف رو پر کردم و فرستادم. تا ایمیل کردم دیدم که ایمیلی ازش اومد که عذر خواهی کرده بود. اینهم متن ایملیش: good morning, I am sending this message of apology with regards to what happened in the class today. i know you feel disrespected and i want you to know that i am really sorry. i did not know i was singing out loud when i walked in. I was having a bad morning and music is the way i break away and as a result i was carried away with the music and my ear phone was loud. i should not have brought that to class and as a result i felt bad. This is not to justify my actions because i know they have consequencies. i felt bad not because you said you are going to report me to the dean but because i let myself down by disrespecting someone working hard to impact knowledge into my life. once again i apologize. if am going to be dropped out of the class, can i get a W atleast for all my efforts during this period i was in the class. خلاصه اش اینه که می گه: نمی دونستم دارم اونقده بلند می خونم و اونروز یه مشکلی پیش اومد که ناراحت بودم و موسیقی تنها راه آروم کردنه منه و خیلی احسای بدی دارم از کاری که کردم و به شما بی احترامی کردم و می خوام کلاسو خذف کنم و از این حرفها. خلاصه الآن دو جلسه است که وارد کلاس نمی شده تا تکلیفش با رئیس دانشکده معلوم بشه. شما بودین چیکار می کردین؟ البته اینهم بگم که قبلا هم چند بار کامنت های غیر معقول جلوی همه بچه های کلاس داده بود و رئیس دانشکده ام رو هم قبلا در جریان همه کامنت هاش گذاشته بودم. برچسبها: جامعه, روزمره |
+ نوشته شده در
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۹/۱۴ساعت 9:47 توسط لاله اشک |
|
![]() دیروز رفتم تو دفتر رئیس دانشکده تا به منشی بگم به سرایدار بگه یه جارو کف اتاق من بکشه. از اونجا که تازه اسباب کشی کردم تو این اتاق، فکر کردم سرایدار نمی دونه که یه نفر تو این اتاقه. قبل از این، اتاقم با یه ۲ نفر دیگه مشترک بود و هیچوقت نفهمیدم کی اتاق و جارو می زد. خلاصه دیدم گفتش که ما سرایدار نداریم و هرکسی اتاقش رو خودش جارو می زنه. میخوای برم جارو را برات بیارم؟ گفتم حالا نه فردا. بعدش فکر کردم والا منکه هیچ کاره، یه مدرس نیمه وقت که خارجی هم باشه. حالا اون استادها و دکتر ها رو بگو که خودشون باید جارو بکشند. تا چه برسه که کسی براشون چایی و قهوه بیاره. بعد یادم به رئیس دانشکده امون در ایران افتادم که ۲-۳ تا منشی داشت و یکی کفشاشو واکس می زد و یکی براش صبحونه درست و میکرد و یکی هم هر از چندگاهی یه دانشجو را به اتاق رئیس راه میداد. بعد گفتش که اون سالن اجتماعات رو هم خودش ماهی یه بار جارو می زنه. همینطور ادامه داد: البته قدیما سرایدار داشتند اما بخاطر اوضاع اقتصادی بیشتر کارمندهای تشریفاتی (سرایدار شده بود تشریفاتی) اخراج شدند. و هی طفلی می خواست یه جوری منو توجیه کنه که ناراحت نشده باشم. منهم تشکر کرده با قوز و پوز هاکشنه از داخل اتاقش اومدم بیرون و هی به فکر رفتم که این اوضاع بد اقتصادی اینجا هیچ فرهنگی را بدتر که نکرد، بلکه همکاران را (حالا به هر دلایلی مثل از دست ندادن شغل) پر کار تر و خاکی تر کرد. خلاصه هنوز جارو دست نگرفتم اتاقمو تمیز کنم اما فکر کنم فردا پا پس فردا آخرش باید اینکار رو بکنم. برچسبها: جامعه, روزمره |
+ نوشته شده در
پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۸ساعت 2:34 توسط لاله اشک |
|
یکی به من ایمیل زده که تمام وبلاگهای بچه ها مرتبا مورد بررسی و زیر ذره بین قرار دارند. خواستم بگم که ذره بین لازم نیست. همه چی واضع و مبرهن است. خودتان را خسته نکنید. شما هم مثل ما بنویسید. دنیای بدی نیست. کینه و نیت های بد را به دور می ریزد. همه را با هم یگانه می کند. همه را همکار می کند. ------------------------------------- پ.ن.۱- وقتی داشتم ذره بین رو می نوشتم دیدم یه جای کارش عیب داره اما هر چی زور زدم نفهمیدم که با ز نیست با ذ است!! فقط می دونستم که همچین شکلش درست نیست. ممنون از دوست عزیز برای یادآوری. ۱.ن.۲- ممنون از همه دوستان با پیامهای خصوصی و دلگرمی ها.
برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۶ساعت 10:7 توسط لاله اشک |
|
شخصی بنان موسوی برایم کامنتی داد مبنی بر تغییر کاربری باغ مقیمی به حوزه و یا هر بنای دیگر. با تشکر از ایشون که این مطلب را عنوان نمودند اما من بدلیل اینکه مطمئن نبودم نمی توانستم خبر رسانی کنم.
امروز در وبلاگ خبرنامه خوانسار این خبر را با عکسی از باغ مذکور خواندم. خیلی خیلی متاسف شدم. در جامعه ای که ما دم از برابری و عدم تبعیض و قانونمندی می زنیم چرا باید شهرداری توانایی اجرایی نداشته باشد. چرا باید مسئول خرید باغ که نتوانسته از خوانسار مجوز بگیرد از اصفهان مجوز تهیه کند. اصلا مگر استان می تواند قانون را زیر پا بگذارد. پس قانون کجاست؟ اجراییات کجاست؟ خواهش می کنیم. استدعا داریم بیایید و یک بار قانون را شامل حال همه بدانیم. مسئولین! شما روزی باید پاسخ بدهید. حیات خوانسار به باغهای زیبایش وابسته است. باغها را ویران کنیم دیگر خوانساری نیست. دوستان وبلاگ نویسم از شما می خواهم طوماری تهیه کنیم و به استان ببریم. از خریدار این باغ هم که می دانم این پست را خواهد خواند تقاضا دارم که قانون را شامل حال خودتان هم بکنید. قانون در خوانسار تغییر کاربری باغ به مسکونی نمی دهد. به غیر از قانون، درختان این باغ سالهای سال برای خوانسار شغل ایجاد خواهند کرد. بگذارید این باغ گردو بدهد و شکم چندین خانوار را سیر کند. بگذارید طراوتش بر صورت همه بنشیند. منتظر پاسخ از شهردای هستیم. خریدار هم باید پاسخ بدهد.
برچسبها: خوانسار, جامعه, سفر و طبیعت |
+ نوشته شده در
شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۳ساعت 20:51 توسط لاله اشک |
|
![]() -وقتی می گیم در سرزمین کفر بلا نازل میشه مثل سیل و توفان و آتش سوزی جنگلها، بخاطر اینه که فساد فراوونه . اما اینو بگم که در دنیا، شهر لاس وگاس فاسد ترینه. پس چرا هیچ بلایی سرش نمی آد؟ یا حتی تایلند! -به این نقشه که پروازهای دنیا رو بصورت زنده نشون می ده نگاه کنید. ما خدای نکرده خوشحال نشیم اگه یه هواپیما یه جای دنیا سقوط کنه و بگیم ببینید همه جا سقوط می کنه فقط در ایران نیست. واقعیت اینه که مقایسه کنیم که در ایران چند پرواز روزانه داریم و در اروپا و آمریکا چند تا؟ بگذار زیاد دور نریم و به کشورهای همسایه امون ترکیه و دبی نگاه کنیم. البته تو این نقشه آمار پروازهای ایران و و خیلی کشورهای در حال توسعه داده نشده. اما اگر هم بود خیلی خیلی کم بود. -اگه فامیلی دارین که تو یکی از این پروازهاست میتونید دنبالش کنید تا وقتی هواپیماش نشست. -یخورده صب کنید تا نقشه بالا بیاد! ------------------------------------------------------ پ.ن.۱- تازه فهمیدم که ایران به آمریکا برای طوفان سندی اعلام کمک رسانی کرده است. یکی نیست بگه چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. هنوز مردم آذربایحان در آن سرما توی چادر زندگی می کنند و خیلی از کمکها به زلزله زده ها از خارج از کشور بصورت خصوصی فرستاده شده. اینم از اون حرفها بود ها!
برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۱ساعت 6:27 توسط لاله اشک |
|
![]() خیلی باعث تاسف است که ببینیم آمار قتل، آنهم زنان، بسیار زیاد است که بیشتر آنها بدست همسر و فامیل انجام گرفته است. چون احتمال می دادم که که این آدرس فیلتر باشه این مقاله را با اجازه نویسنده اش سوده راد کپی-پیست کردم. اینهم مقاله: "معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی نیروی انتظامی در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا گفته است در سال ۱۳۹۰ از مجموع قتلهای صورت گرفته، در «حدود ۳۳ درصد» آنها، میان قاتل و مقتول نسبت خانوادگی وجود داشته و افزوده است: «قتل زن توسط شوهر سهم بیشتری نسبت به سایر موارد دارد.» هادی مصطفایی خاطر نشان کرده که در سال ۱۳۹۰، «۱۵ درصد» قتلهای صورت گرفته در ایران با انگیزه «ناموسی» بوده است. بر اساس اعلام اداره مبارزه با جرایم جنایی، در سال۱۳۸۹ «۲۸/۲درصد» از مقتولان زن بودهاند که «۶۲ در صد» از آنها نیز توسط بستگان خود به قتل رسیده بودند. تصویری که بعد از خواندن این خبر در ذهن نقش میبندد تصویری دور، خشونتآمیز و افسوس برانگیز است. شأن انسانی و کرامت اجتماعی زنان انگار دردست بستگان آنهاست و البته وقتی از بستگان سخن می گوییم، متآسفانه منظور – بی اینکه اشارهای کنیم – مردان خانواده هستند. خشونت خانگی در سراسر دنیا عادیترین و شایعترین خشونت فیزیکی است. این خشونت در همه اقشار اجتماعی، همه سنین و همه کشورها و مناطق رایج است. تنها قانون، سیاست، فرهنگ و امکانات موجود برای برخورد با این جرم متفاوت است، ویژگی مشترک در انواع دستهبندیها و بررسیها اینست که بیشتر قربانیان در سراسر دنیا زنان و بیشتر مجرمان هم مردان هستند. و بدترین نوع این خشونت قتل ناموسی است. رابطه بین قتل و قاتل و مقتول چیست؟ چه چیزی موجب میشود مرد قاتل شود و زن مقتول؟ انواع خشونتها و جرمها بیتردید نشان از تفکر و احساسی دارد که همه جای دنیا با آن آشناییم. در بعضی زبانها و فرهنگها آن را حسادت مینامند، جایی آنرا حس قوی تملک، برخی آنرا ناموسپرستی میدانند و دیگرانی هم غیرت… در هر صورت تهمایه اصلی اینها باور داشتن به یک اصل است: «تعلق زن به مرد». این حس مالکیت که تا آنجا پیش میرود که مردی به خود اجازه میدهد جان زن دیگری را بگیرد. بیتردید اگر رفتاری که از این زن سر زده باشد، از یک مرد برآید، چنین مجازاتی در پیش ندارد. اهمیت و شگفتی این پدیده آنجاست که اگر به این زن و مرد تنها به عنوان انسانهایی مستقل و فرای جنیستشان نگاه کنیم، چیزی جز بردهداری – که سالهاست نوع کلاسیک آن بر اندازی شده - نمیبینیم: «تعلق انسانی به انسان دیگر» مقایسه بردهداری با خشونتهای خانگی و اینگونه قتلها شاید در نگاه اول زیادهروی باشد، ولی وقتی به تکرار خشونتهای فیزیکی و روانی مستمر و روزمره نگاهی گذرا بیاندازیم باور میکنیم که سکسیم، یعنی برتری دادن مطلق یک جنس به جنس دیگر و تربیت و رشد آنها برای پذیرش نابرابریهای جنسیتی نوعی از بردهداریست که همچنان برپاست. برای مواجهه با خشونتهای انسانی سیاستهای پیشگیری و مجازات در همه کشورها اجرا میشود و بیتردید نقش آموزش و فرهنگسازی از همه پررنگتر است. این آموزشها وقتی اثربخش میشود که از کودکی و نوجوانی آغاز شود و در رسانههای عمومی نیز یادآوری شود تا بتواند جاهای خالی را در فرهنگ پر کند. برای مواجهه با چنین آمار عجیبی در مورد خشونت علیه زنان و قتل آنها که هر انسانی را به فکر وا میدارد، باید هم به پیشگیری و هم به درمان اندیشید. تا وقتی زنی که قربانی خشونت است راهی برای ترک محل خشونت نداشته باشد، چرا که باز اسیر سیستم مردسالار دیگریست که از او حمایت نمیکند و آنقدر میسوزد و میسازد و دوام میآورد که روزی به قتل برسد! وقتی که زنان به این باور برسند که سهم زندگی و جانشان در آبروی خانه و خانواده به اندازه سهم مردان خانواده است، از این که سیلی خورده باشند و ناسزا شنیده باشند، شرمگین شوند و خشمگین شوند، میتوانند خشونتی که بر آنها روا داشته میشود را متوقف کنند. زن قربانی خشونت تا وقتی زنده است محکوم به صبوری و تحمل است و روزی هم به بهانه «دوست داشتن» مقتول میشود. در این میان چه چیز جز احترام به شأن انسانی و برابر دانستن زن و مرد آیا میتواند زن را از مالکیت مرد خارج کند و زنان و مردان به این باور برساند که هیچ انسانی حق خشونت علیه دیگری را ندارد؟ این تغییر احساس شرم به خشم برای آینده بهتر و آمار پایینتر جرم و جنایت جنسیتی در سایه تلاش تک تک ماست. خشونت، بر خلاف تصویر ذهنیمان، دور نیست. باور کنیم خانه و خانواده، محل امن آرامش است، نه بردهداری جنسیتی."
برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۰۲ساعت 23:14 توسط لاله اشک |
|
![]() !"My infant was Baby of The Month in the county jail " این نوشته رو امروز پشت یه ماشین دیدم که با افتخار اعلام می کرد که بچه اش تو زندان شهرستان، کودک نمونه ماه شده بود. منبع عکس. ------------- امروز در کالج تمرین آتش سوزی بود. آژیر ها را زدند و همگی از کلاسها خارج شده وارد نزدیکترین پارکینگ در فضای باز شدیم. برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
جمعه ۱۳۹۱/۰۷/۲۸ساعت 7:54 توسط لاله اشک |
|
+ نوشته شده در
پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۷/۲۰ساعت 5:45 توسط لاله اشک |
|
بدین وسیله اعلام می شود که وبلاگ "پارادوکس های یک ذهن سه در چهار" دیگر متعلق به خانوم مهدوی نیست و دارنده این وبلاگ شخص دیگری می باشد. امیدوارم سو تفاهم نشده باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن.۱- لینک با مدیریت جدید رو ندادم که سرش زیاد شلوغ نشه منو دعوا کنه. برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
شنبه ۱۳۹۱/۰۷/۰۸ساعت 10:42 توسط لاله اشک |
|
+ نوشته شده در
یکشنبه ۱۳۹۱/۰۷/۰۲ساعت 7:29 توسط لاله اشک |
|
![]() با ابراز تسلیت فراوان به خانواده های داغدار دلم پیش شماست، شمایی که تلویزیونتان برنامه "خنده بازار" نمایش می دهد. قلبم با شماست و برای شما می تپد... اینجا ایران است، امروز برای تو که داغدار کودکت که زیر آوار مهیب، در خانه ای سست و لرزان، جان خود را به جان آفرین تسلیم کرد... اینجا ایران است، امروز و برای تو که به همه هست و نیست از دست رفته ات می اندیشی... اینجا ایران است، امروز و برای تو که دویدی هراسان، تا به هموطنانت یاری رسانی... برای همه و همه ...
-دوستان گرامی در فیس بوک منابع خوبی برای کمک رسانی به زلزله زده هاست.
برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۲۵ساعت 20:13 توسط لاله اشک |
|
چون دیدم دیگه باید اشکنه و پیاز خورد ، گفتم بد نیست دستور پختشو که از برکات اینترنت پیدا کردم و خودم تا به عمرم نه پختم و نه خوردم رو بنویسم.
فقط برای دو نفر
فرزند کمتر اشکنه بیشتر مواد لازم: یک عدد سیب زمینی متوسط یک عدد پیاز متوسط (من پیشنهاد میکنم پیاز داغش رو زیاد کنیم!!!!) دو عدد تخم مرغ دو لیوان آب جوش دو قاشق مرباخوری نعنا خشک یک قاشق مرباخوری شوید خشک نمک، زرد چوبه، فلفل، روغن به میزان دلخواه اول پیازُ با مقداری روغن تفت میدیم تا طلایی رنگ بشه بعد سیب زمینیُ که به صورت نگینی خورد کردیم میریزیم تو قابلمه و نمک ،فلفل ،زردچوبه ،نعنا خشک و شوید خشکُ اضافه میکنیم و یه تفت کوچیک همراه پیازها میدیمشون آب و اضافه میکنیم و صبر میکنیم تا سیب زمینی بپزه دو تا تخم مرغ و توی قابلمه میشکنیم و میذاریم حسابی بپزن تقریبا نیم ساعت دیگه غذاتون حاضره * تخم مرغ ها رو توی یه کاسه بشکنین و دونه دونه به قابلمه اضافه کنید تا به هم نچسبند ** اشکنه تونُ با ترشی میل کنید *** از نون های خشک محلی برای توی اشکنه تون استفاده کنید بهتره حالا بگویید مرغ بهتر است یا اشکنه که....... ![]() برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۱۰ساعت 19:31 توسط لاله اشک |
|
دوستی می گفت:
کاش به جای این همه جمله های آموزنده ای که دوستان از مارکز و بورخس و دکتر شریعتی و توماس ادیسون و گراهام بل و ... می نوشتن ، یه شیر پاک خورده ای پیدا می شد یه چند تا جمله هر چند آبکی هم می گذاشت که بابا جماعت فرهیخته جون مادراتون : الکی پشت ماشین بوق نزن. اگه میری تو خیابون ورود ممنوع به اون مادرمرده ای که مسیر درست رو اومده راه بده. قبل از اینکه چراغ سبز بشه ، نمی شه از چهارراه رد شد. توی خروجی اتوبان مثل همه توی صف خروج ایستادن ، دلیلی بر عقب موندگی ذهنی نیست. خیلی از ماشینها دنده هوائی ندارن ، پس از روی ماشین جلوئی نمی تونن رد شن ، چراغ نزن. خط عابر پیاده غیر از اینکه محل مناسبی برای پارک کردن ، گاهی وقتها هم محل رد شدن پیاده هاست. اگه روزی دو سه تا از این جملات قصار و پندآموز رو بزارین تو صفحه هاتون ، دیگه یه فوتبالیست آفریقائی که معلوم نیست از کدوم جهنم دره ای در اومده ، توی مصاحبه اش نمی گه سخت ترین کار دنیا رانندگی توی تهرونه . باور کنین از کمپین خلیج فارس و آب گرفتن تخت جمشید و خشک شدن دریاچه و ... واجبتره (البته نظر من اینه که اینهام خیلی واجنبد). وقتی با یه اجنبی توی ماشین نشستی ، دائم باید قیافه شرمنده و گردن کج نشون بدی که نه ایرانیان ملت بزرگی هستن ، تمدنشون به اون زمانا میرسه ، از همه دنیا باهوشترن و ..... برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۴/۲۷ساعت 11:1 توسط لاله اشک |
|
ناهيد خداكرمي*: بسياري از مسائل مطرح مرتبط با سلامت جسمي و اجتماعي ريشه در بيتوجهي مديران و برنامهريزان كشور به پيشگيري و درمان دارد و خاكستر پاشيدن بر زخمها و تجويز مسكن به جاي درمان را به دليل آسانتر بودن بر استفاده از مديريت دانايي و اجماع نظر خبرگان ترجيح ميدهند. سالهاست كه براي برخي از مشكلات مهم راهحلهايي كوتاه، سطحي و آسان ارايه ميدهيم و به جاي پيشگيري و درمان بر روي زخمهاي عميق اجتماعي پانسماني سطحي يا مسكني موقتي تجويز ميكنيم.راهحلهاي فرد محور، في البداهه و بدون هيچ پشتوانه علمي و عملي براي مسائل مهمي كه ميتواند آسيبهاي جدي باشد.اخيراً مشاهده ميشود كه مسئولان و سازمانهاي مختلف نگراني خود را از كاهش تعداد دانشآموزان پسر متقاضي ورود به دانشگاه يا افزايش نسبت دانشجويان دختر در حال تحصيل در رشتههاي مختلف دانشگاهي اعلام ميدارند و بعضا راهحلهايي كه عموماً برپايه محدود كردن دختران در ورود به برخي از رشتههاي دانشگاهي، ازدواج و بچه دارشدن و خانهنشين شدن در سنين پايين است، ارايه مينمايند كه نه تنها نخواهد توانست معضل كاهش دانشجويان پسر را حل نمايد، بلكه ميتواند سبب بروز آسيبهاي اجتماعي، اقتصادي و قضايي بيشتري شود. پاسخ به اين پرسش كه چرا تعداد دانشجويان دختر افزايش و پسران دانشجو هر سال كمتر ميشوند در طرح و پاسخ به اين سوالات اساسي است: آيا مسئولان از خود پرسيدهاند كه چرا نسبت پسران ما در آزمون كنكور نيز كمتر از دختران است ؟ آيا به دنبال بررسي علمي اين موضوع، پژوهشي طراحي و اجرا شده است؟ آيا مشكل در دبيرستانهاي پسرانه است كه سبب ترك تحصيل ميشود؟ آيا در خانوادههاست؟ آيا برگرفته از فشارهاي اقتصادي و اجتماعي جامعه است؟ آيا پسران ما در سنين قبل از ورود به دانشگاه مهاجرت مينمايند؟ آيا حركت جمعيتي كشور اين توازن را برهم زده است ؟آيا شرايط برخورداري از وضع اقتصادي اجتماعي مناسب و تشكيل خانواده در گروه پسراني كه تحصيلات عاليه ندارند بهتر است ؟در دبيرستان هاي پسرانه چه ميگذرد؟ آيا شيوه تربيت پسران در مدارس منجر به آزارهاي رواني نوجوان و در نهايت ترك تحصيل وي ميشود؟ يا نه، ضريب هوشي پسران ما كمتر از دختران شده است؟ مسلماً پاسخ به هيچ يك از اين سوالات آسان نيست و نياز به پژوهشهاي دقيق علمي و مبتني بر جمعيت و همچنين استفاده از نظرات خبرگان كليه صاحبنظران دارد تا بتوان منطبق با آن راهحل ارايه كرد. بعد ديگر اين امر تهديد تلقي كردن برخورداري از تحصيلات عالي دختران است كه تعجب هر انسان دانايي را بر ميانگيزد آنهم در كشوري كه قوانينش بر پايه اصول انسان ساز اسلامي پايهگذاري شده است و پيامبرش كسب علم را بر هر مرد و زني واجب دانسته است. افزايش دانشجويان رشتههاي مختلف دانشگاهي نه تنها يك تهديد نيست بلكه يك فرصت طلايي براي كشور است كه ميتواند طليعه تربيت نسلهاي فرهيخته آينده را نويد دهد. نسلي كه در دامان مادراني دانا و آگاه تربيت خواهند شد. آنچه تهديد است كاهش ورود پسران به دانشگاه است كه نيازمند بررسي عميق و ارزيابي عملكرد كليه نهادهاي تربيتي اعم از آموزش و پرورش، خانوادهها و نهادهاي انتظامي و قضايي و قانونگذاري دارد. آنچه مهم است تدوين برنامههاي عملياتي برگرفته از تنايج پژوهشهاي عميق جمعيتي و همچنين استفاده از مديريت دانش و دانايي است كه با اخذ نظرات كارشناسي كليه كساني كه در عين پدر بودن و مادر بودن سالها از نزديك با جوانان در سطوح مختلف علمي و اجتماعي ارتباط داشتهاند بتواند با تصميمگيريهاي صحيح جوانان كشور را در مسير زندگي سالم قرار دهد. در پايان جملهاي از يك دانشجوي جوان نقل ميكنم كه ميپرسيد آيا مراقبت از حجاب دختران و كراوات آقايان آنهم با گشت ارشاد مهمتر است يا مراقبت از بيتالمال؟ آيا جداسازي سالنهاي مطالعه و مراكز تفريحي مهمتر است يا فراهم كردن شرايط صحيح شناخت دختران و پسران از جنس مخالف در فعاليتهاي معمول روزمره و ترويج ازدواج بر پايه شناخت و ارزشي؟ جوان امروزي كجا بايد زوج خود را پيدا كند در زير زمين خانههاي مجردي يا در سالن مطالعه و محوطه دانشگاه؟كدام آسيب بيشتري دارد؟ اميدوارم كه پاسخي براي اين سوالات داشته باشيم. بحث بعدي روش به دنيا آمدن كودكان اين مرز و بوم است كه دچار چنان بحراني است كه بيم آن ميرود تا در آيندهاي نه چندان دور ديگر هيچ نوزادي به روش فيزيولوژيك و طبيعي متولد نشود. ما نه تنها در افزايش آمار سزارين گوي سبقت را از جهانيان ربودهايم، بلكه ميانگين سن زندگي در داخل رحم نيز كاهش يافته است، بهطوريكه امروزه اغلب زنان باردار در حوالي تاريخ تقريبي زايمان خود و بدون هيچ علايم زايماني در بيمارستان بستري و با انجام زايمان با مداخله(سزارين يا اينداكشن) نوزاد را از حق زندگي داخل رحم ولو براي چند روز و بدون هيچ دليل علمي محروم مينمايند. به نظر ميرسد كه تولد انتخابي نوزاد به هر روشي اگر دليل علمي نداشته باشد از نظر اخلاقي، شرعي و انساني نيز سوالبرانگيز است. ما سالهاست كه در اين زمينه هشدار دادهايم و اعلام كردهايم كه براي سلامت نسلهاي آينده نگران هستيم. كنترل روند فزاينده سزارين و تولدهاي انتخابي با وجود تلاش وزارت بهداشت به كندي صورت ميپذيرد و دليل آن بيتوجهي به استقلال و قابليتهاي حرفه مامايي و مديريت درمان محور در نظام سلامت كشور است. نظام سلامتي كه جز پزشك ساير اجزاي آن در موضع انفعال قرار دارند و تمامي سطوح صنف و ستاد توسط متخصصان رشتههاي باليني پزشكي مديريت ميشود و مدركگرايي و تخصصگرايي مفرط مانع رشد ساير رشتههاي گروه پزشكي شده است.سازمانها، افراد و همچنين گروه مامايي بارها سعي كردند تا صداي خود را همراه با پيشنهادات كاربردي و مبتني بر شواهد بصورت مستقيم و غيرمستقيم به گوش مسئولين محترم برسانند، ولي متاسفانه همواره با غرور و بيتوجهي و يك پا داشتن مرغ تدوينكنندگان نسخه 02 پزشك خانواده مواجه شديم هيچ نقدي را بر نميتابند و ميخواهند تا يك برنامه ملي را با ضعفهايي كه دارد به روشي نه چندان اخلاقي و با تهديد وارعاب و تحت فشار قرار دادن پزشكان و ماماها به اجرا در آورند. ديواري كج كه با خيال امكان اصلاح مشكلات ساختاري آن در طي اجرا، هزينههاي مادي و معنوي بسياري را به نظام سلامت تحميل خواهد كرد. زيرا اصرار بر بينقص بودن اين نسخه و اعلام اصلاح آن در طي اجرا خود مويد ضعفي بزرگ در ساختار و نحوه اجراست كه متاسفانه همگان چشم بر آن بستهاند. *رئيس انجمن علمي مامايي ايران منبع: سایت خبري - تحليلي ملت مقاله ها و تحقیقات بیشتر از خانم ناهید خداکرمی برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
جمعه ۱۳۹۱/۰۴/۲۳ساعت 11:35 توسط لاله اشک |
|
![]() با یه دوستام که ایران است داشتم تلفنی حرف می زدم. مدتها بود ازش خبر نداشتم. از طریق فیسبوک پیداش کردم. احوال خانواده اش رو می پرسیدم. همه رو گفت خوبند بجز یکی از برادراش. گفت آره اون تو زندگیش شکست خورد. گفتم مگر چه شده است؟ گفت جدا شده. به او گفتم چرا این حرف را میزنی جدایی یعنی شکست نیست. یه زندگی جدید است با مرحله ای دیگر. چرا باید فکر کنیم که هر کی که جدا میشه یک فرد شکست خورده است. با شرایط زندگی کنونی مردم، کم شدن تحمل و ماشینی شدن، جدایی یک مسئله نیست بلکه یک انتخاب است. انتخابی که نشانگر با هم کنار نیامدن دو نفر است. جدایی، جدایی نیست. بلکه گرفتن فاصله از یک سری اختلاف عقیده هاست. بخش مفید زندگی حدودا ۵۰ سال است. چنانچه بخواهیم ۴۰ سال آنرا با جنگ و دعوا بگذرانیم، چه زندگی ای کرده ایم!؟ من مشوق نیستم اما مخالف هم نیستم. اعتقاد به آزادی فکر و انتخاب دارم. اعتقاد به استقلال فکری دارم که با پهنا دادن به این استقلال فکری، بسیاری از مسائل جانبی حل خواهد شد. او را به حال خود بگذاریم. چرا مدام پشت سرش سخن می رانیم که چرا جدا شده است. از نظر او، این بهترین تصمیم بوده است. پس به تصمیمش احترام بگذاریم. این پست را مدتها قبل نوشته بودم. داشت خاک می خورد. برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۲/۲۱ساعت 12:1 توسط لاله اشک |
|
![]() بعد از ۹ سال زندگی در اینجا بلاخره قرعه به ناممان درآمد و پریروز نامه اومد که ژوری شدم. طبق قوانین دادگاههای آمریکا هیئت ژوری از ۱۲ نفر تشکیل می شود که معمولا ۶ نفر مرد و ۶ نفر زن می باشند. انتخاب هیت ژوری بعهده دیوان عالی قضایی است که بر حسب تصادفی از میان مردم انتخاب می شوند. معمولا دادگاههای کوچک ژوری ندارند اما دادگاههای جنایی و قضایی حتما ژوری تصمیم گیری می کند. دادگاه هم معلوم نیست که چه نوع دادگاهی باشد. اگر قتل باشد که من یکی نیستم. اصلا نمی توانم تصمیمات کبری بگیرم. البته کالیفرنیا قانون اعدام ندارد هر چند مجرم هم باشد باز هم اعدام نمی شود. اما بلاخره در دادگاهها همیشه قضاوت اشتباه می شود. مدتی قبل زنی دختر خرسالش را کشته بود اما دادستان هیچ مدرکی را نتوانست ارائه بدهد که ثابت کند او کشته و با اینکه همه به نوعی میدانستند که او اینکار را کرده اما هیئت ژوری که از مردم معمولی بود گفت او بی گناه است و آزاد شد. البته اعضا هیئت ژوری آن داد گاه خاص، خودشان یکماه در هتلهایشان محبوس بودند که نه اخبار ببینند و نه مصاحبه شوند که مبادا تحت تاثیر افکار عمومی قضاوت کنند. حتی با خانواده هایشان هم در تماس نبودند. فقط این، خیلی بد هنگام اومد چون هم هنگام امتحانات است و هم سفری در پیش دارم. بخاطر همین تقاضای تعویق کرده ام که فقط یکبار می توان درخواست کرد. اگر هم خودم را معرفی نکنم هم جریمه و هم زندانی خواهم شد!! هر چند از سر کار باید برای ژوری شدن حتما اجازه بدهند اما گفتم اگر دادگاه بر حسب اتفاق طولانی شد حداقل سفرم را از دست ندهم. منبع عکسها گوگل (عکسها تزئینی است). ---------------------------------- پ.ن.۱- تازه فهمیدم که بله قانون اعدام در کالیفرنیا هنوز هست. قرار بود عوض بشه!!! برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۲/۰۵ساعت 10:14 توسط لاله اشک |
|
چه احساس خوبیه که سر کلاس آدم از هر چی دلش می خواد صحبت کنه و از هیچی هم هراسی نداشته باشه. نه از ساواک که بگه چرا پشت سر شاه حرف زدی و و نه از حراست که بگه چرا پشت سر دولت بوش و اوباما حرف میزنی!!!..... از کلاس امروزم بسیار لذت بردم که بحث از سر افزایش دمای زمین به شرکتهای نفتی و سیاست رسید..... برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۷/۲۸ساعت 6:23 توسط لاله اشک |
|
امروز یه نفر در آمریکا به جرم قتلی که سالها قبل کرده بود (۱۹۸۹) اعدام شد. بیشتر خبرگزاریها امروز گزارش های مفصلی از لحظه لحظه قبل از اعدام این مجرم را گزارش می کردند. بخاطر اینکه در آمریکا حکم اعدام حتی یک قاتل خیلی نادر است این مسئله بسیار جنجال برانگیز بوده است. تاکنون ۳ بار حکم اعدامش به تعویق افتاده بود تا اینکه با آخرین حکم دادگاه عالی ایالت جورجیا حکم اعدام با تزریق دارو اجرا شد. مسئله مهم اینکه مردم زیادی به اعتراض به اعدام این قاتل در خیابان تحسن کرده بودند و چیزی که منو واداشت این را بنویسم که امروز جایی خوندم که در حکم اعدام یک پسر در ایران جمعیت زیادی به "تماشا" رفته بود....و دیگه اینکه در جایی حکم اعدام قاتلی بعد از ۲۲ سال اجرا میشه و در جایی دیگر آدمها مثل "علف خرس" اعدام می شوند.... برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۳۱ساعت 7:53 توسط لاله اشک |
|
یک آنجل دارم که رئیس آکواریومه. بخصوص نزدیک سطح آب مال اونه. وقتی غذا بهشون میدم آنجل به همراه بقیه شروع میکنه به غذا خوردن و تا وقتی غذا ها فراوونه کاری به کار بقیه نداره. اما به محض اینکه آخرهای غذا میشه شروع میکنه به بیرون کردن بقیه از قلمروش. دیدم آن یه حیوونه و تا وقتی اضافه غذا هست اجازه میده بقیه هم شریکش باشند و تا وقتی مجبور نباشه دیگران رو دفع نمی کنه. اما ما آدمها هر چی هم داشته باشیم دریغ از اینکه دیگری رو شریک کنیم بخصوص اینکه اگه مال زیاد هم شد هی بیشتر پس انداز می کنیم. تفاوت ما اینه که با این که ما عقل داریم چطور عقل ما نمی گه که کمک کنیم و بگذاریم دیگران هم شریک باشند اما غریزه آن ماهی میگه که بذار بقیه هم سهمی داشته باشند.....؟ برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
سه شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۰۸ساعت 0:49 توسط لاله اشک |
|
![]() عکس تزئینی:از گوگل تصویر دیروز رفته بودم یه کالج واسه بازدید. یکی از استادان منو برد به یه اتاق دیگه که معرفی کنه به یه استاد دیگه که داشت بازنشست می شد. یه آقایی هم نشسته بود تو اتاقش که پشتش به در بود و صورتشو نمی دیدم. بعد که اون رو هم به من معرفی کرد دیدم نابیناست. گفت این آقا مسئول کامپیوترهای داخل کلاسهاست و خیلی هم به کارش وارده. بعد آستین اون رو گرفت و با هم رفتیم داخل کلاس و آزمایشگاه که پر از کامپیوتر بود. چه جوری یک آدم نابینا می تونه مسئول کامپیوتر ها بشه؟!!! انسان چه توانایی ها داره که ما ازش استفاده نمی کنیم مگر اینکه مجبور بشیم. مثلا من میتونم از دیوار راست بالا برم اگه مجبور بشم اما تا حالا امتحان نکردم چون احتیاج ندارم.... پس هیچ چیز نشدنی نیست! برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۰۴ساعت 22:30 توسط لاله اشک |
|
رفتن را تنها راه گریز از اجتماع می دانند نه از دنیا......
من فقط و فقط ابراز تاسف میکنم و دل می سوزانم برای پرپرشدن جوانانمان، یکی پس از دیگری، به عناوین مختلف.... برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
یکشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۲۴ساعت 21:37 توسط لاله اشک |
|
به اکثر وبلاگهای خوانساری یه سری زدم. میشه گفت تنها وبلاگهایی بودند که انگار نه انگار اینهمه دلهره و نگرانی باطوم خوردگی داشته ایم. رای من و ما کجاست؟
دنیا برایم سیاه است . به یاد عزیزان از دست رفته به سوگ مینشینم. برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۳/۲۷ساعت 14:51 توسط لاله اشک |
|
یک ایرانی خوانساری از یه نفر خوانساری که سالها و نزدیک ۵۰ ساله اینجا زندگی میکنه پرسیدم چرا هنوز سیتی زن آمریکا نشدین گفت من سیتی زن خونسارم. جالب اینه که نگفت من سیتی زن ایرانم گفت خونسارم . چه اراده ای! اینجا رو میخونند اگه بخواهند اسمشون رو با افتخار اعلام میکنم. -------------------------------------------------------------------------- پ.ن.۱- یه پست در مورد محمودی خوانساری در سایت گلهای رنگارنگ.
برچسبها: جامعه |
+ نوشته شده در
پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۵/۰۳ساعت 1:35 توسط لاله اشک |
|
صفحه نخست پروفایل مدیر وبلاگ پست الکترونیک آرشیو عناوین مطالب وبلاگ |
درباره وبلاگ |
![]()
همه چی از همه جا
|
برچسبها |
اطلاعاتی درباره خوانسار (32) جامعه (25) یادداشت ها (19) روزمره (13) مراسم (13) سفر و طبیعت (12) خاطرات (6) تحصیل (5) ادبیات (4) محیط زیست (3) مقاله (3) زبان (1) سفر (1) خوانسار (1) تاریخ (1) شعر (1) |
RSS
|