دقیقا دو سال میشه چیزی اینجا ننوشتم.

دلتنگ این خونه قدیمی و ساده ام شده بودم. 

این خونه به قدمت روزهای دلتنگی ام در غربت. 


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۶/۰۸/۲۷ساعت 8:43  توسط لاله اشک | 
میدونم که خیلی از شماها بعد از بی توجهی و ندونم بکاری  بلاگفا , خیلی از پست هاتون رو از دست دادین.

با این روش میتونید اونها رو ببینید و بعد ذخیره اش کنید.

به این آدرس برید https://archive.org/web/ بعد توی سرچ باکس آدرس وبلاگتون رو تایپ کنید. بعد دنبال پست های گمشده اتون از روی تقویمی که بعد از سرچ آدرس وبلاگتون بالا میاد بگردین. 

با تشکر از راهنمایی http://moein.blogfa.com/post-59.aspx 

 


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۴/۰۸/۱۶ساعت 8:2  توسط لاله اشک | 
خوشبخانه پست های گمشده بازیابی شد. 

 

سپاس بلاگفا!

 


برچسب‌ها: جامعه, روزمره
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۴ساعت 23:34  توسط لاله اشک | 
این بلاگفا چرا همچی کرد؟ من پست هام رو روی میز کارم نمی بینم. حتی کامنت های بعد از بهمن 92 ناپدید شده اند. فقط از طریق "مشاهده وبلاگ" می تونستم پست های اخیرم رو ببینم که اونها هم ناپدید شدن! مگه میشه اونهمه پست غیب بشن؟ کی مسئوله؟ 

شما هم همین مشکل رو دارین؟


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۴/۰۴/۰۵ساعت 8:38  توسط لاله اشک | 
با عرض ادب و سلام و پوزش باید بگم من برگشتم بعد از یکسال. اما فرقش اینه که من دیگه تصمیم ندارم همه کامنت ها رو جواب بدم و به ندرت هم  برا کسی کامنت می ذارم. هیچ دلیل خاصی نداره فقط اینه که زیاد فرصت ندارم. گفته باشم که این حمل بر بی ادبی از من نباشه. و همچنین دلیل بر این نیست که نمیام و پستهاتون رو نمی خونم. حتی تو این مدت خیلی وقتها بهتون سر زدم و بعضی از پست هاتون رو  خوندم.
اگر شما کامنت بذارین که من حتما می خونم ولی ممکنه جوابتونو خصوصی بدم. 

بازم از همگی پوزش می خوام.

دوستدارتون

لاله اشک


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۳ساعت 20:37  توسط لاله اشک | 
 


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۱۱/۱۴ساعت 21:30  توسط لاله اشک | 
 

بعلت تعمیرات ذهنی  این وبلاگ مدتی آپ نخواهد شد.


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۰۴ساعت 9:38  توسط لاله اشک | 

فکر کنید مثلا امروز پاشدین از خواب، به خیال خودتون که دو ساعت دیگه باید سر کار باشین و شما آهنگ بذارین گوش بدین، یه سری به وبلاگها بزنید. بعد یهو بفهمید الان ساعت امتحانه و از ساعت امتحان شاگرداتون ۱۳ دقیقه گذشته. چه حالی بهتون دست میده؟

توی این کلاج چهارتا کلاس دارم روزی دوتا، هر کدوم دو روز درهفته. امتحان پایان ترمشون بر اساس برنامه کالج هستش که کلاسها برای درسهای دیگه الکی اشغال نشه. منهم برنامه امتحان شاگردام رو بر اساس این تنظیم کردم که میشد روزی یه امتحان. یکی شون ۹:۵۰-۸:۰۰ بود و سه تاشون ۱۱:۵۰-۱۰:۰۰ تو چها روز. حالا من امروز خوب گرفتم خوابیدم به فکر اینکه امتحان امروزیه ساعت ۱۰ صبحه. یه چیز مثبت اینه که من امتحانها رو آنلاین می گیرم. بنابراین شاگردام لازم نیست حتما بیاند کلاس. می تونند خونه بمونند یا برند تو کتابخونه یا مرکز کامپیوتر کالج و امتحان بدهند. اما من بهشون گفتم که سر کلاس هستم اگه کاری داشتند بیاند اونجا. تازه من امتحان رو هم روی ساعت ۸ صبح هم تنظیم نکرده بود. اصلا فکر کردم یه کلاس دیگه امتحان داره. نه این یکی کلاسم. خلاصه جونم بتون بگه که اومدم که برنامه رو مطمئن شم، دیدم که ای بابا اون کلاسه که من فکر می کردم امروز امتحان دارند، اصلا فردا دارند. پس کدوم یکی امروز دارند؟ (تا حالا نمی دونم که دیر شده. نصف لباسام رو هم پوشیدم که برم که سر ساعت ۱۰ توی کالج باشم) بعد شروع کردم هول هولی برنامه ها رو دیدن. یهو دیدم ای بابا کلاس سومیم الان باید در حال امتحان دادن باشند و من حتی امتحان رو هم براشون پست هم نکردم. ایملیم رو نگاه کردم! بگو چنتا؟ ۳۸ تا!! همشون : ما امتحان رو پیدا نمی کنیم." یه سری از ایملیها هم سند آل بود که به هم خبر داده بودن و خوشحال که "پس بنابراین A می گیریم چون هم توی برنامه هست که ساعت هشته و هم خود استاد گفته".

منهم یه آگهی دادم به همه  .TECHNICAL PROBLEM GIVE ME A MOMENT

چاره ای دیگه جز دروغ به بزرگی نبود. وگرنه یه سری پنیک می کردند (بجز اونها که خوشحال شده بودند). خودم که کرده بودم. حالا این وسط دارم امتحان رو پست می کنم این موسیقی هم که از قبل داشت روی کامپیوترم می خوند داشت به مغزم آرشه می کشید. اول آهنگ رو بستم. یه نفس عمیق کشیدم. و بعد امتحان رو پست کردم و به شاگردام یه اننانسمنت Announcement (آگهی) دادم که امتحان پست شد. بعدش هم یه ایمیل عذر خواهی زدم و تشکر کردم که منتظر شدند.

اما خوب خونه ام و دارم چک می کنم که وسط کار امتحانشون قطع نشه تا ساعت ۱۱ صبح و درحالی که شاگردام دارند امتحان میدند این پست رو نوشتم.


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۱/۰۹/۲۸ساعت 20:32  توسط لاله اشک | 
 

دلتون نمی سوزه که یه پست تقریبا بلند نوشته باشید بعد همه اش اشتباهی با بستن صفحه پاک بشه.

حالا کی میاد دوباره اونها رو بنویسه. تازه دیگه اون نوشته نمی شده. آخه من بندرت نوشته ام رو از قبل می نویسم.


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۲۰ساعت 8:11  توسط لاله اشک | 

هفته قبل همینطور  که وسط درس دادنم بود، یکی از دانشجوهام سرشو انداخته بود پایین و وارد کلاس می شد. همونطور که به سمت صندلیش می رفت صدای موزیکی که با هدفون گوش میداد رو می شنیدی. تازه داشت باهاش هم می خوند. صداش زدم هی ادی Eddie جواب نداد. دوباره اسمشو صدا زدم. می دونستم نمی شنوه آنقده که صدای موزیک بلند بود. انگار نه انگار وارد کلاس شده و تازه درس معلمش رو هم قطع کرده. حالا یا وانمود می کرد یا موادی چیزی زده بود که اصلا نمی دونست کجاست. صبر کردم تا برسه سر میزش. همه بچه ها هری می خندیدند. وقتی عصبانیت منو دیدند ساکت شدند. البته من دفعه اولم بود اینجوری عصبانی می شدم. وقتی اومد بشینه چشش خورد به من. دید که دارم یه چیزی می گم، تازه گوشی رو برداشت و موسیقی رو قطع کرد. بهش گفتم این چه وضعیه. اینجا کلاسه. همینجوری با آهنگ وارد می شی تازه باهاش هم بلند بلند می خونی. میگه نمی دونستم وارد کلاس شدم. ببخشید. گفتم نمی دونستی؟ چطور نمی دونستی؟ برو بیرون از کلاس تازه گزارش ات رو هم به رئیس دانشکده میدم. یعنی اشتباهش اصلا بخشودنی نبود.

بساطشو جمع کرد و رفت. منهم فرم تخلف رو پر کردم و فرستادم. تا ایمیل کردم دیدم که ایمیلی ازش اومد که عذر خواهی کرده بود.

اینهم متن ایملیش:

good morning,

I am sending this message of apology with regards to what happened in the class today. i know you feel disrespected and i want you to know that i am really sorry. i did not know i was singing out loud when i walked in. I was having a bad morning and music is the way i break away and as a result i was carried away with the music and my ear phone was loud. i should not have brought that to class and as a result i felt bad. This is not to justify my actions because i know they have consequencies. i felt bad not because you said you are going to report me to the dean but because i let myself down by disrespecting someone working hard to impact knowledge into my life. once again i apologize. if am going to be dropped out of the class, can i get a W atleast for all my efforts during this period i was in the class.

خلاصه اش اینه که می گه: نمی دونستم دارم اونقده بلند می خونم و اونروز یه مشکلی پیش اومد که ناراحت بودم و موسیقی تنها راه آروم کردنه منه و خیلی احسای بدی دارم از کاری که کردم و به شما بی احترامی کردم و می خوام کلاسو خذف کنم و از این حرفها.

خلاصه الآن دو جلسه است که وارد کلاس نمی شده تا تکلیفش با رئیس دانشکده معلوم بشه.

شما بودین چیکار می کردین؟

البته اینهم بگم که قبلا هم چند بار کامنت های غیر معقول جلوی همه بچه های کلاس داده بود و رئیس دانشکده ام رو هم قبلا در جریان همه کامنت هاش گذاشته بودم.


برچسب‌ها: جامعه, روزمره
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۱/۰۹/۱۴ساعت 9:47  توسط لاله اشک | 

دیروز رفتم تو دفتر رئیس دانشکده تا به منشی بگم به سرایدار بگه یه جارو کف اتاق من بکشه. از اونجا که تازه اسباب کشی کردم تو این اتاق، فکر کردم سرایدار نمی دونه که یه نفر تو این اتاقه. قبل از این، اتاقم با یه ۲ نفر دیگه مشترک بود و هیچوقت نفهمیدم کی اتاق و جارو می زد. خلاصه دیدم گفتش که ما سرایدار نداریم و هرکسی اتاقش رو خودش جارو می زنه. میخوای برم جارو را برات بیارم؟ گفتم حالا نه فردا. بعدش فکر کردم والا منکه هیچ کاره، یه مدرس نیمه وقت که خارجی هم باشه. حالا اون استادها و دکتر ها رو بگو که  خودشون باید جارو بکشند. تا چه برسه که کسی براشون چایی و قهوه بیاره. بعد یادم به رئیس دانشکده امون در ایران افتادم که ۲-۳ تا منشی داشت و یکی کفشاشو واکس می زد و یکی براش صبحونه درست و میکرد و یکی هم هر از چندگاهی یه دانشجو را به اتاق رئیس راه میداد.

بعد گفتش که اون سالن اجتماعات رو هم خودش ماهی یه بار جارو می زنه. همینطور ادامه داد: البته قدیما سرایدار داشتند اما بخاطر اوضاع اقتصادی بیشتر کارمندهای تشریفاتی (سرایدار شده بود تشریفاتی) اخراج شدند. و هی طفلی می خواست یه جوری منو توجیه کنه که ناراحت نشده باشم. منهم تشکر کرده با قوز و پوز هاکشنه از داخل اتاقش اومدم بیرون و هی به فکر رفتم که این اوضاع بد اقتصادی اینجا هیچ فرهنگی را بدتر که نکرد، بلکه همکاران را (حالا به هر دلایلی مثل از دست ندادن شغل) پر کار تر و خاکی تر کرد.  

خلاصه هنوز جارو دست نگرفتم اتاقمو تمیز کنم اما فکر کنم فردا پا پس  فردا آخرش باید اینکار رو بکنم.


برچسب‌ها: جامعه, روزمره
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۸ساعت 2:34  توسط لاله اشک | 

امسال اولین سالی بود که کلا تولد وبلاگم فراموشم شد. (۶ آگست)  اینکه سهله تولد خودم هم یادم رفته بود تا اینکه اولین تبریک رو شنیدم. امسال سالگرد ازدواجم هم کلا یادم رفت. روز پدر و روز مادر هم همینطور. اینها علامت چیه... پیری؟ یا دیگه به مرحله ای رسیدن که این مسائل داره رنگ خودشو از دست میده؟ اما اینجا که همه این مراسم رو پررنگتر از هر مراسمی برگزار می کنند، پس منهم باید یه جورایی اهمیت بدم؟

پس چرا من خودم را فراموشم.


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۱/۰۷/۱۶ساعت 8:17  توسط لاله اشک | 
 

خیلی جالب بود از همون  روزی که  بدنیا اومدم میتونستم  فکر بکنم. فکرم هم این بود که آیا چقدر دوام میارم. روزهایم تقریبا مثل هم بوده اند. اگه هم سردی یا شادی داشته زیاد خودمو نشون ندادم. کسی نفهمید چه روزهایی تلخ بودند و چه روزهام شیرین. اینی  که خلق شده بودم برای این نبود که احساسات اون کسی که من رو خلق کرده  رو نشون بده. برا این بودم که یه خورده از هر دری سخن بگم و از خاطرات سفرهاش، از شهرش خونسار و از چیزهایی که دارند از بین میرند. از لاله های اشکی که کمتر کسی به فکر پاس نگهداشتنشان است. اون روزی که بدنیا اومدم شاید قرار بود کمی هم احساساتی باشم اما همه چیز بمرور زمان چهره دیگری بخودش گرفت. آره ۶ آگوست ۲۰۰۴ بود که من بدنیا اومدم . امروز میرم تو ۵ سالگی. یه دو بار هم اسباب کشی کردم. صاحبخونه قبلی زیاد امکانات بهم نداده بود مجبور شده همه اثاثم رو بگیرم رو کولم بیام اینجا. چند بار هم تا حالا صاحبم خواسته منو از بین ببره اما مثل اینکه یخورده به من دلبسته شده.  آره من لاله اشک هستم. تولدم مبارک باشه.

تو این مدت دوستهای خوبی پیدا کردم که خیلی هاشون خیلی منو با محبتهاشون شرمنده کرده اند. هرچند من مثل اونا با وفا نیستم اما همیشه بیادشون هستم. از تک تک دوستان خوبم تشکر میکنم در مواقعی که من بنا بدلایلی نتونستن بهشون سر بزنم صبورانه به من سر زده و ابراز لطف کرده اند. همگی زنده باشید. این عکس هم تقدیم به همه دوستان و همشهریان عزیز.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن.۱-  مثل اینکه سو تفاهم شده . تولد لاله اشکه نه تولد نویسنده لاله اشک


برچسب‌ها: روزمره
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۵/۱۶ساعت 10:50  توسط لاله اشک | 
 
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو
عناوین مطالب وبلاگ
درباره وبلاگ
همه چی از همه جا

نوشته های پیشین
2024/7/22 - 2024/8/21
2017/10/23 - 2017/11/21
2015/10/23 - 2015/11/21
2015/6/22 - 2015/7/22
2015/4/21 - 2015/5/21
2015/2/20 - 2015/3/20
2015/1/21 - 2015/2/19
2014/11/22 - 2014/12/21
2014/7/23 - 2014/8/22
2014/2/20 - 2014/3/20
2014/1/21 - 2014/2/19
2013/1/20 - 2013/2/18
2012/12/21 - 2013/1/19
2012/11/21 - 2012/12/20
2012/10/22 - 2012/11/20
2012/9/22 - 2012/10/21
2012/8/22 - 2012/9/21
2012/7/22 - 2012/8/21
2012/6/21 - 2012/7/21
2012/5/21 - 2012/6/20
2012/4/20 - 2012/5/20
2012/3/20 - 2012/4/19
2012/2/20 - 2012/3/19
2012/1/21 - 2012/2/19
2011/12/22 - 2012/1/20
2011/11/22 - 2011/12/21
2011/10/23 - 2011/11/21
2011/9/23 - 2011/10/22
2011/8/23 - 2011/9/22
2011/7/23 - 2011/8/22
2011/6/22 - 2011/7/22
2011/5/22 - 2011/6/21
2011/4/21 - 2011/5/21
2011/3/21 - 2011/4/20
2011/2/20 - 2011/3/20
2011/1/21 - 2011/2/19
آرشيو
برچسب‌ها
اطلاعاتی درباره خوانسار (32)
جامعه (25)
یادداشت ها (19)
روزمره (13)
مراسم (13)
سفر و طبیعت (12)
خاطرات (6)
تحصیل (5)
ادبیات (4)
محیط زیست (3)
مقاله (3)
زبان (1)
سفر (1)
خوانسار (1)
تاریخ (1)
شعر (1)
پیوندها
مسعود
گلهای رنگارنگ
روسری آبی
مثل خورشید باش
سودابه
لیلا قریب دختر باران
مهدی شوشتری
زهره
عکاسباشی
آدمها
خطم خالی
موسسه سحر فیلم
معرفی شهر خوانسار
موسیقی خوانسار
بهار مهربون
سولماز  خانومی
یادداشتهای شخصی خسرو دهاقین
گروه درسی زبان انگلیسی
آتلیه عکاسی من
جوانه
همكلاسي ها
مهرناز جان
پایگاه عکس چیلیک
هیدرولوژی خوانسار
جهانگرد
گلبرگ خوانسار
تو کا یا کا؟!(همشهری هایتان را اینجا پیدا کنید)
پارادوکس های یک ذهن سه در چهار
من ی سر راهی ام
نامها(نرگس جان)
وبلاگ رسمی استاد محمودی خوانسار
مرغ شباهنگ
دل تنگ
پرخچه
النگات
خوانسار هم نسل های من
نقدنامه
خوانسارخاطرات خوب خوش خانه وخاندان پدریم
علی کوچولو   
موسیقی پاپ و سنتی
خرس نامه
عکاسی از گرگان گلستان
جواد معروفی
چل چو
یک خوانساری
ص.ن.د.و.ق.چ.ه- خوش دل
آخاله
مرکز شهر (معرفی شهر دزفول)
نگاهی تازه (خسرو دهاقین)
تالار  گفتمان خوانساری ها
مرغول بزرگ
هیئت تیر اندازی با کمان خوانسار  
خوانساری Edit man یادداشتهای یک
راهنمای توریست خوانسار
گذري در طبيعت وصنعت-ايران آتي
عکسهای زیبا از طبیعت خوانسار
ناخدا (پرواز در قفس)
پسران کوچه ستاره
اسطوره فرهنگ
جناب خان
سایت رسمی شورای شهر خوانسار
شکوفه
حسینی
راز نهان
«پرنده می داند»
باغشهر من
انجمن خوشنویسان خوانسار  
نقد نامه
موضوع آزاد در خوانسار
فرشید نیک نژاد
دنیای زیبای ماهان
ناصرالدین شاه قاجار  
نوای یار
وشـــــــــــکو
معلم خوانساری
 

 RSS

POWERED BY
BLOGFA.COM