شخصی بنان موسوی برایم کامنتی داد مبنی بر تغییر کاربری باغ مقیمی به حوزه و یا هر بنای دیگر. با تشکر از ایشون که این مطلب را عنوان نمودند اما من بدلیل اینکه مطمئن نبودم نمی توانستم خبر رسانی کنم.

امروز در وبلاگ خبرنامه خوانسار این خبر را با عکسی از باغ مذکور خواندم.

خیلی خیلی متاسف شدم. در جامعه ای که ما دم از برابری و عدم تبعیض و قانونمندی می زنیم چرا باید شهرداری توانایی اجرایی نداشته باشد. چرا باید مسئول خرید باغ که نتوانسته از خوانسار مجوز بگیرد از اصفهان مجوز تهیه کند. اصلا مگر  استان می تواند قانون را زیر پا بگذارد. پس قانون کجاست؟ اجراییات کجاست؟ 

خواهش می کنیم. استدعا داریم بیایید و یک بار قانون را شامل حال همه بدانیم. مسئولین! شما روزی باید پاسخ بدهید. 

حیات خوانسار به باغهای زیبایش وابسته است. باغها را ویران کنیم دیگر خوانساری نیست. 

دوستان وبلاگ نویسم از شما می خواهم طوماری تهیه کنیم و به استان ببریم. 

از خریدار این باغ هم که می دانم این پست را خواهد خواند تقاضا دارم که قانون را شامل حال خودتان هم بکنید. قانون در خوانسار تغییر کاربری باغ به مسکونی نمی دهد. به غیر از قانون، درختان این باغ سالهای سال برای خوانسار شغل ایجاد خواهند کرد.

بگذارید این باغ گردو بدهد و شکم چندین خانوار را سیر کند.

بگذارید طراوتش بر صورت همه بنشیند.

منتظر پاسخ از شهردای هستیم.

خریدار هم باید پاسخ بدهد.

 


برچسب‌ها: خوانسار, جامعه, سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۳ساعت 20:51  توسط لاله اشک | 
حس نوستالوژیک دیدن ماشین تانکر شهرداری در صبح زود و خیابان شسته و رفته, چناران قطور که در طول زمان جدول های بتونی جوی آب را به سر تعظیم در آورده و خم کرده اند , نشستن روی نیمکت کنار حوض سرچشمه و نگاره کردن چشمهای تیز و کنجکار همشهریانم که الآن بیشترشان برایم ناشناسند , دیدن لواشکهای در مغازه ها و هنوز همون سنت شستن در مغازه در صبح زود با آب جوی. خوشحالم که آمدم.

و اما......

- جاده بالای سرچشمه هرچند کلی تغییر در محیط طبیعی ایجاد کرده اما چشم اندازی که از خوانسار میدهد بی نظیر است.

- بخشی از پیاده روهای بازسازی شده خیلی تاثیر برانگیز بود بخصوص جاهایی که رمپ هایی برای ملایم کردن شیب خیابان برای معلولین و کالسکه بچه تعبیه شده است.

- خانه های خرابه تخریب شده و جانشینی آنها با ساختمانهای جدید حیات را به هسته کهنه و خرابه شهر بر می گرداند.

- سرچشمه , سرچشمه , سرچشمه. خوشحالم داره یه کارهای بازسازی در آن انجام میشود.

- هنوز هم نگران خیابان محل بنگاله ها (یا بهتر بگم مسیل گردنه گاه) هستم که در معرض سیلاب است.  این یک مسیل است که به جاده تغییر کاربری داده است. امیدورام سریعتر این خیابان مجددا به مسیل تبدیل شده و خیابانی در کنار آن طراحی و ایجاد شود.

- از خبر تاسیس دانشگاه آزاد بسیار مسرور شدم. حضور دانشگاه آزاد یعنی رونق بازار و رشد فرهنگی.

و.......


برچسب‌ها: سفر و طبیعت, اطلاعاتی درباره خوانسار
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۳/۱۰ساعت 15:15  توسط لاله اشک | 
پیشاپیش عیدتان مبارک

برای همگی اتان آرزوی سالی خوش و پر از موفقیت دارم.

این عکس ها را هم داشته باشید تا سال نو بیاد و هم اینکه منهم یخورده به کارهای میان ترمها برسم.

وشکو زردلی (شکوفه زردآلو)

گل آلاله زرد

بقول محبوب جان گل بنیشه!

گرفته شده در سال ۱۳۸۴ ، باغ مالگاه.

اینم اضافه کنم که از اون موقع تا حالا دیگه عید ها نتونستم بیام ایران :(


برچسب‌ها: مراسم, سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۱۲/۱۲ساعت 20:10  توسط لاله اشک | 
امسال بارون با همه قهر کرده. اینجا اول پائیز بارونی اومد که انگاری اقیانوس از آسمون می ریخت زمین. اما بعدش خشک! همش نیگاه می کنم ببینم علفهای تپه های اطراف کی در میاند که شروع کنم به کوه نوردی (همون پیاده روی چون مثل کوه اصلا نیستند). ارتفاعی یه کمی بلند تر از تپه های چقا در خوانسار دارند و تفاوت اصلی شون در پوشش سبز عفهای زبره  است که ارتفاعی تا نزدیک یک متر پیدا می کنند. وقتی لای علفها داری راه میری یهو یه مار خوش خط و خال از جلوت رد میشه. اونوقته که یهو ترس تموم وجودتو میگیره و در میری اما آدمیم دیگه و کنجکاو یه چند قدم انورتر وامی ایستیم و تماشایش می کنیم.  یه مار نارنجی هستش که اسمش مار ذرته corn snake. بی آزاره. اما مارهای سمی هم زیادند. من تا حالا چندتاشونو دیدم. آره داشتم می گفتم اون علفهای بلند مثل پوششی تموم تپه ها رو می پوشونه و  اگه راههای مخصوص پیاده روی نباشه پیاده روی رو مشکل می کنه. این راهها  trail تقریبا تپه ها را دور می زنند و هیچوقت گم نمی شی. بالاخره از یه خروجی به سمت یه محله مسکونی سر درد میاری. یه بار من از یکی از فرعی هاش رفتم که دفعه قبلش با همسرم ازش اومده بودیم پائین. ایندفعه من جهت سربالایی را گرفتم. تنها بودم. نزدیکهای ظهر اوایل ماه مه بود علفها دیگه زرد شده بودند اما همچنان بلند. خیلی ساکت بود . با اینکه کلاه داشتم اما داغی آفتاب رو تو مغز سرم حس می کردم. هی لای علفهای بلند رو نیگاه می کردم. وهم برم داشته بود. من معمولا آدم نترسی هستم اما اون روز ترسیدم. گفتم نکنه شیر کوهی لای این علفها خوابیده و گرسنه به من حمله کنه. شیر کوهی این منطقه معروفه. همه جا توی تریل ها trail (جاده های خاکی) تابلو زده اند که مواظب باشیم و اگر آنرا دیدیم فرار نکنیم بایستیم و دستهایمان را از دو طرف باز کنیم و فریاد بکشیم. درواقع با این کار شیر را بترسانیم. هرچی فکر کردم آخه من چه جوری شیر رو بترسونم. یادم افتاد به مصاحبه یه اتومبیلران معروف که اسمش یادم نیست ازش پرسیدن چطوری صحنه های تصادف را با این مهارت رد می کنی می گفت من روی صحنه ها قبل از اینکه توی ماشین بشینم فکر می کنم زمینه فکری عکس العمل را سریع می کنه. بنابر این منهم شروع کردم به فکر کردن که اگه اینجور موقعیت پیش اومد چیکار کنم. از طرف دیگه مبایلمو آماده تو دستم نیگه داشته بودم که به محض اینکه چیزی دیدم زنگ بزنم ۹۱۱ تا حد اقل بدونن چه بلایی سر اومده. آره حتی تا  اونجاش رو هم فکر کردم. حالا یکی میگه مگه مجبور بودی. خوب آدمم دیگه وقتی شروع کردم به بالا اومدن از این تریل به این چیزهاش فکر نکرده بودم. حسابی عرق می ریختم که رسیدم بالای تپه دیگه علفها خیلی کوتاهتر شده بودن و اطمینان من بیشتر تا جایی که دیگه به احساس چند لحظه قبل خودم می خندیدم. اما هیچوقت اون وهم و تصور دیدن شیر کوهی از خاطرم نرفت.

 تپه ها و کوهنوردان در ماه مارچ

 

 یکی از تریل ها و گل مخصوص کالیفرنیا شقایق زرد  Califorina poppy

 نمایی از جنوب سن خوزه از بالای تپه های چقای سن خوزه. (این اسمو من بهش دادم) وگرنه اسمش Santa Clara County Park Hills هستش.

اینم Corn Snake که دیدم.


برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۱۰/۲۱ساعت 20:42  توسط لاله اشک | 
حالا که وبلاگ چل چو میگه که همه وبلاگها دم از نومیدی می زنند پس بزار منهم یه چیزی بگم که نومیدی نداشته باشه.

گفتم که خواهر زاده ام اومده اینجا. اون نیویورکه و اونجا مثل اینجا ایرانی زیاد نیست. از وقتی از ایران اومده بقول خودش فقط ۳-۴ تا ایرانی دیده. حالا یه چند جا رو بردیم نشونش دادیم اما یه روز که رفتیم سوپر ایرانی وقتی پاشو گذاشت داخل مغازه ( البته جونم بگه که این مغازهه خیلی کوچیکه و سرش هم شلوغ نیست اما بخاطر اینکه به ما نزدیکه ما بیشتر میریم اینجا) گفت وای خدای من این جاذبه توریسته نه جای دیگه. حال کردم ایرانی دیدم ، وای چقده باحاله تو آمریکا تو مغازه ، ایرانی حرف زد و وقتی اومدیم خونه  به همسرم گفت این مغازه ایرانیه از همه بهتر بود واقعا واسه من جاذبه توریستی داشت. بعدش منکه دیدم اینقده خوشحالی کرد یه روز بعدش بردم معروفترین سوپر مارکت ایرانی در منطقه خلیج کالیفرنیا به اسم رز مارکت. این سوپر از شیر مرغ تا جون آدمیزاد داره غذا هم می پزه کباب و جوجه کباب و انواع خورشت ها. اونجا که دیگه بچه ضعف کرده بود از خنده چون وقتی کسی سفارش کباب میده یه نفر با لهجه غلیظ ایرانی پشت بلند گو اعلام می کنه "دو سیخ کوبیده دو یه سیخ جوجه پیاز هم بغلش!!! " البته به انگلیسی اما کوبیده  و کبابش رو فارسی میگه. برا منهم که تازه اومده بودم کالیفرنیا خیلی جالب بود. خلاصه  اونروز کلی کیف کرد. روش هم  یه بستی زعفرانی زدیم. جاتون خالی!

----------------------------------------------------

پ.ن.۱- پس نگفتین قالب نو مبارک


برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۰/۰۸ساعت 20:13  توسط لاله اشک | 
 

رفته بودیم طرفهای مودستو ( Modesto ) یا شهر آب و ثروت و خرسندی و سلامتی. باغات گردو و بادام و انگورستان یا همون تاکستان. اینا درخت گردو بودند ها! هرچند صد سال هم به زیبایی درختان گردوی خوانسار نمیرسیدند اما بار یه درخت گردوی مدستو به بار ده تا درخت گردوی خوانسار گفته بود زکی! میگن فلفل نبین چه ریزه. تا حالا اینجوری بادام و گردوی ندیده بودم. شاخه ها از بار زیاد داشتند میترکیدند. اما جالب بود که هیچکدوم نشکسته بودند. درختها همه اصلاح ژن شده اند هم از نظر باروری هم از نظر مقاومت. طرح شطرنجی با خیابانهای عریض بین درختان، هم اجازه بهره برداری آسان می داد هم اینکه درخت از نظر عرض فضای رشد داشت. بنابر این درخت چمنی و کوتاه قد اما بسیار پر بار میشد. خیابانهای بین مزارع، همه بصورت چهارراهایی که امتداد هر خیابان تا افق کشیده شده و  بی انتها بنظر میامدند. عین همون فیلمهای وسترنی که از وسط یه چهارراه تا بی انتها، خیابان در افق به آسمان وصل میشد. همون جاده های کلاسیک آمریکایی.

 

درختان بادام مودستو

درختان گردی مودستو و جاده بی انتهای کشیده شده تا افق.

--------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن.۱- یکی بگه چرا من نمیتونم این سایت چیلک رو به فارسی یا انگلیسی ببینم. با یونی کد هم که باز میکنم بازم به خط ماشینه. همه خط ها رو امتحان کردم. نمیشه که نمیشه.


برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۷/۰۵/۳۱ساعت 12:26  توسط لاله اشک | 
 

یه یک ماه قبل رفته بودیم سانفرانسیسکو. بلاخره این شهر رو از نزدیک دیدم همیشه تو فیلمها دیده بودم و عکس پلهایش رو هم تو کارتهای تبریک اما اینا کجا و ملاقات از نزدیک کجا واقعا شهر قشنگیه روی تپه ماهورهای نسبتا مرتفع و پر شیب شکل گرفته یه خیابون مسطح نداره یا داری سربالائی میری یا سرازیری. بعضی از سربالائی ها رو اگه تو تهرون داشته باشیم با اون ماشینهای دنده ای فقط یه راننده ماهر پایه یک میخواد که تو توقف ماشینش هنگام حرکت عقب نزنه از سه جهت شمال،غرب و شرق به اقیانوس میرسی که البته در  شرق سانفرانسیسکو   خلیج سانفرانسیسکو قرار گرفته . فرودگاه اون هم کنار خلیجه که هواپیما هنگام نشستن اونقده روی آب پائین میاد که فکر میکنی داره روی آب میشینه. منکه چشامو بستمو حسابی ترسیدم. از مردن توی آب خیلی میترسم. پل مشهور گلدن گیت در شمال شبه حزیره سانفرانسیسکو قرار گرفته ، پل Durnburton در جنوب خلیج پل  J Arthur Younger از وسط خلیج و پل Oakland Bay Bridge  در شمال خلیج قرار دارد. البته یه پل دیگه هم در منتهی الیه شمالی خلیج ساخته شده است که البته ما اونو ندیدم. اما هر کدام از یکی دیگر باشکوه تر و عظیم تر. بابا چیکار کردن با آهن و سیمان چی ساختن. اگه رفتین میدونین چی میگم اگه نه که انشالله قسمتتون بشه برین ببینین. جزیره آلکاتراس هم تو همین خلیجه با زندان معروف آلکاتراس که اسمش ترس تو دل زندانیها مینداخت البته الآن دیگه تبدیل به یه موزه شده که تور میذارن با قایق میرن داخل جزیره که تماما ساختمان زندان هستش واسه تماشا. اینم عکسهاش.


برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۵/۰۷/۲۸ساعت 19:24  توسط لاله اشک | 

Thursday, August 17, 2006





 
لدینگتون یکی از شهرهای کوچک ساحلی در غرب میشیگان واقع شده است وقنی جاده شماره ۱۰ را از   اتوبان ۷۵ بعد از فلینت به سمت غرب بگیریم  به این شهر میرسه و جاده منتهی میشه به دریاچه و بخاطر بزرگی دریاچه مانند دریا بنظر میرسه مثل دریای خزر. انتهای ۱۰ به سمت راست یا بهتر بگم به سمت شمال جاده قشنگ کناره ای داره که کم کم از جنگلهای انبوه میشیگان در اینجا بخاطر ماسه ای بودن زمینها کاسته میشه و تقریبا بیابانی بنظر میرسه بوته زارها و خلنگزارهای بسیاری در مناطقی که مردابی و یا باطلاقی است و جود دارند اما دیگر جنگلی نیستند.در سمت چپ جاده به سمت شمال که دریاچه است تپه های ماسه ای ساحلی عظیمی بر اثر وزش باد از سمت دریاچه ایجاد شده که امکان دید از جاده به دریاچه را مگر در بریدگیها میگیرد.
 
 
                             تپه های ماسه ای ساحلی


بلاخره جاده منتهی میشه به یه کمپ که جزو متروپلتین پارک هستش توی این منطقه باید همه چی از خودت داشته باشی از بساط چادر و وسایل خواب و خوراک. مردمی که میان اونجا اکثرا با ون یا ماشین هایی میان که خودش همه چیز از قبیل اتاق خواب آشپزخانه دستشویی و غیره داره که بهش میگن آر وی . تمام وسایل تفریحی را هم همراه خود میاورند از قبیل دوچرخه انواع و اقسام قایق ها و وسایل دیگر خلاصه یه یک هفته کمپ میزنند و بدور از شهر در داخل جنگل و مجاور دریا بخودشون خوش میگذرونند البته لازم به ذکر است که بگم اینگونه کمپ ها داری برق آب و دوش و سرویس هستند که دوش ها و سرویس ها بصودت مشترک و با نظمی قابل توجه استفاده میشه.

این کمپ دارای مسیر دوچرخه نیز هست براحتی و با امنیت میتونی توش دوچرخه سواری کنی. مسیر دوچرخه از لابلای جنگل هم میگذره که دم غروبها یه خورده وهم انگیز میشه. انتهای کمپ به یه دریاچه مصنوعی منتهی میشه که بر اثر بستن سد هملین بوجود آمده و در طول سالها کاملا چهره طبیعی بخودش گرفته. آمریکا که تاریخی نداره اما همین تاریخ ۲۰۰- ۳۰۰ ساله براشون خیلی عزیزه. مثلا کنار اون سد توضیحاتی در مورد این سد تاریخی! ( حدود ۲۰۰ سال پیش) نوشتن و نوشته که تریل یا پیاده رو تاریخی هستش و دوچرخه نمیتونه وارد بشه.
 

 

                             سد و رودخانه هملین

 

مسیر بین کمپ و ساحل رو میشد هم پیاده رفت هم با دوچرخه که ما دومیش رو انتخاب کردیم در ساحل هم که اکثرا خوشون صندلی های پیک نیکشون رو آوردن و بعضی ها مجهز به انواع قایق ها. نه که فکر کنیم ثرونمندن نه یه وقت دیدی رو همین آر وی  و ون کلی قرض بالا آوردن اما به خودشون خوش میگذرونن کلا آن چیزی رو که دارن ازش به نحو احسن استفاده میکنن.
جاده ساحلی به سمت شمال دیگه خاکی میشه و از داخل یه کمپ دیگه در امتداد ساحل به یک فانوس دریای قدیمی میرسه که ما اون مسیر رو دوچرخه زدیم.

                             فانوس دریایی قدیمی حدود ۱۸۶۰

 

البته بعضی ها که ماجرا جو هستن میان تو این یکی کمپ که نه برق داره و نه دوش و نه آب خوردن و تقریبا بیابونی که درختچه های نسبتا کوتاه داره کمپ میزنن و بنظر خودشون دارن ماجرا جویی میکنن.

 

                             تپه های ماسه ای ساحلی

بقیه عکسها رو هم میتونین اینجا ببینین.


برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۵/۰۵/۳۰ساعت 13:15  توسط لاله اشک | 

 

Monday, August 14, 2006

(۱) دریاچه میشیگان
هفته قبل رفته بودیم غرب میشیگان که میشه ساحل شرقی دریاچه میشیگان. با رفتن به اینجا میشه گفت که من دیگه تقریبا جاهای مهم و
دیدنی میشیگان رو دیدم خیلی ساحل تمیز و ماسه ای خوبی داشت. حسن دیگه اینکه وقتی داری شنا میکنی دیگه نگران اینکه آب شور بخوری یا بره تو چشمت نیستی چون داری تو یکی از بزرگترین منابع آب شیرین جهان شنا میکنی. دریاچه میشیگان به اتفاق چهار دریاچه دیگر بنام های اونتاریو، ایری، هوران و سوپریور از بزرگترین منابع آب شیرین جهان پس از کلاهک های قطبی هستند و چشم و چراغ ایالات متحده آمریکا.این دریاچه ها بقایای یخچالهای عظیمی هستند که در دوران یخبندان وجود داشته اند و در دوره آخر یخبندان که از پنجاه تا ده هزار سال پیش ادامه داشته این بخچالها بتدریج عقب نشینی نموده و بقایای آن بصورت دریاچه های آب شیرین کنونی در آمده اند. هم اکنون نیز در برخی سالها که برودت هوا زیاد است دریاچه های اونتاریو و سوپریور و هورن در فصول سرد یخ میزنند که بتدریج با گرمتر شدن کره زمین این پدیده رو به کاهش میرود
این موقعیت دریاچه ها را درنقشه نشان میدهد و این هم تصاویری از سواحل زیبای دریاچه میشیگان




پی نوشت: این را هم ببینید هم بخونید اما عمل نکنید

Wednesday, August 02, 2006

هرگز از مرگ نهراسیده ام
هراس من باری
مردن در سرزمینی است که
مزد گورکن بیش از جان آدمی باشد
"احمد شاملو"
این را ببینید آخه چیکار کرده بود که حکم اعدام بهش خورده بود؟

برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۵/۰۵/۳۰ساعت 10:9  توسط لاله اشک | 

Friday, February 10, 2006





از خواب پاشي ببيني همه جا سفيده چه قشنگه در عين حال سرد سردي رنگ برف از برودتش بيشتره حتي اگه به عکس يه منظره برفي نگاه کني سرماش تا اعماق وجود رخنه ميکنه. چهارشنبه صبح پاشدم برم کلاس ديدم همه جا سفيده منم اين چندتا عکسو سر راهم گرفتم چون در حال حرکت بودم دستم لرزيده و زياد شفاف نشده اما خوب از هيچي بهتر:) .امسال خدا رو شکر زياد سرد نبود اخبار ميگفت دماي ماه ژانويه تا کنون در تاريخ آمريکا بي سابقه بوده که اينطور گرم باشه اما به من چه که بي سابقه بوده گرم باشه هر چي ميخواد باشه.

Tuesday, February 07, 2006

بدم نمياد بعضي ها که کريسمس و بقيه مراسم آمريکايي را مفصل تر از خودشان برگزار ميکنند اين مقاله را بخوانند.http://shahnamehvairan.com/jashn/sepandarmaz.htm

Sunday, February 05, 2006






اينم سنجابه اينم لونه اش و اينم اون درخته که ازش ميره بالا پشت بوم و تموم شاخه هاشو کنده برده و لونه اش رو کنار دودکش ساخته. البته چون دوس داره همه چيزو بجوه ممکنه پشت بوم رو خراب کنه و وسط زمستون بايد يه روفينگ بياريم تا روف رو عوض کنه اما ما اينکار رو نميکنيم و بر خلاف ميل باطنيمون مجبوريم که لونه خانوم سنجابه رو خراب کنيم نگين چه سنگ دل آخه روف عوض کردن خيلي خرج ميذاره برامون اما خونه سنجابه کم خرجه(:

Thursday, February 02, 2006








اينهم چندتا عکس از مراسم عزاداري امام حسين در شهر خوانسار به مناسبت فرا رسيدن ماه محرم. اهالي شهر خوانسار يکي از با شکوه ترين مراسم عزاداري را در ايران برگزار ميکند. در ايام دهه عاشورا جمعيت شهر خوانسار چندين برابر ميشود. بدون اذعان ميشود گفت تمامي وابستگان و خويشاوندان و دوستان اهالي خوانسار از شهرهاي ديگر براي شرکت در مراسم عزاداري به اين شهر آمده و بر شور و هيجان اين مراسم مي افزايند. اين مراسم در قالب هيئت هاي متعددي پذيراي ميهمانان اباعبدالله حسين (ع)ميباشند. از دير باز مراسم به نحو خودگردان و حمايت و پشتيباني اهالي خير برگزار مي شده است. تمامي هيئت ها علاوه بر عزاداري ميهمانان خود را به صرف نهار پذيرايي مي نمايند بنحوي که غالبا هيچ کم و کسري در ارائه خدمات بوجود نمي آيد. مراسم بطور رسمي از ششم محرم آغاز و تا يازدهم محرم ادامه مي يابد. شما هم ميتوانيد امسال به جمع ميهمانان حسيني بپيونديد. البته ناگفته نماند که عطر و بوي و طعم آبگوشت حسيني را هم ميتوانيد در هر ميهمانسراي امام حسين (ع ) در خوانسار تجربه کنيد. بسم الله

عکسها از خواهرزاده عزيزم پويا


برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۵/۰۵/۳۰ساعت 10:1  توسط لاله اشک | 

Monday, January 30, 2006

آخيييييييييش امتحان رو دادم رااااااااحت شدم اما نه خيلي هر دو هفته يکي دارم اما خوب فعلا.
حالا به خودم جايزه بدم و بشينم توي وبلاگها سرک بکشم راستي يه سنجابه روي پشت بونمون داره لونه ميسازه يه درخت هست که از اون ميره بالا پشت بوم اين درخته رو کرده لخت عور همه شاخه هاشو کنده برده تو لونش بزودي يه چندتا عکس ازش ميذارم در واقع لوش ميدم :)

Thursday, January 26, 2006

خيلي کار دارم دو تا فصل واسه دوشنبه امتحان دارم + يک کنفرانس + ۳ فصل ديگه از يه درس ديگه . استاد داشت درس ميداد من اومدم ابراز فضل کنم بهم گفت در موردش يه کنفرانس بدم اين اولين لکچر من در اينجاس اصلا نميدونم چقدر اصول لکچر دادن با ايران فرق ميکنه اصلا فرق داره؟ بايد ببينم . ولي اين درسي که گرفتم ميشه کفت ۹۰٪ موضوعاتش رو ميدونم چون پايه رشته اصليه اما موضوع اينه که بتونم از پس انگليسي زبانش در بيام تا زبان آکادميکم راه نيفتاده مشکل دارم. اما خدا کنه زودتر روبراه بشم.

Tuesday, January 24, 2006






اينهم دوتا عکس ديگه از شهر من خوانسار. عکس بالا خيابان امام است که از سمت فلکه بالا گرفته شده در ارديبهشت ماه و عکس پايين خيابان شهدا (کوروش) در ايام عيد نوروز آخيش يادش بخير

Monday, January 16, 2006

-









چند روز پيش کانادا بوديم (تورنتو) بي مناسبت نديدم که يه چندتا عکس از نياگارا بذارم اينجا البته اين عکسها رو پيارسال تابستون گرفتم. اون سال واسه اولين بار بود نياگارا رو از نزديک ميديدم واااي چه عظمتي! اونقده خوشحال بودم که همش ميگفتم خدا رو شکر که اين فرصت رو به من دادي تا اين يک از زيباترين آبشارهاي جهان رو ببينم. وقتي تو دانشگاه طرز تشکيل و ساختار اونو ميخونديم خيلي دلم ميخواست ببينمش اما هيچوقت فکر نميکردم که يه روزي از نزديک ميبينمش.

--

Khonsar ( Khansar )Bazar Polgosh


اينم يه عکس ديگه از خوانسار اينجا يه روزي نه چندان دور ( تا قبل از سال ۱۳۶۶) اسمش بازار پلگوش بود. بازاري که بخش اعظم آن روي رودخانه شگل گرفته بود که بعد از سيلاب مخرب و ويرانگر ۶ مرداد ۱۳۶۶ به ويرانه اي تبديل شد که ديگر قابل تعمير و بازسازي نبود و علت عمده آن هم اين بود که بازار در مسيل و روي رودخانه ساخته شده بود.واکنون از آن بازار قديمي چند صد ساله فقط خاطره اي بر جا مانده است. پدرم ميگويد اين بازار در گذشته بازار شهرهايي از جمله ازنا- درود- اليگودرز- خرم آباد- شهرکرد بوده است که اهالي اين شهرها با کاروانهايي به خوانسار مي آمده اند و ما يحتاج خود را از اين بازار بزرگ خريد و تامين مينمودند. همچنين اين بازار داراي صنايعي از جمله رنگرزي- مسگري- گيوه دوزي و تخت زني( تخت کفش)- دباغي- قاشق تراشي( قاشقهاي زيباي چوبي که تا همين اواخر آخرين صنعتگر اين رشته دار فاني را وداع گفت) و کارخانه ترشاله يا برگه خشک کني بوده است.

-

Thursday, January 05, 2006

يه چند وقتيه دارم تاريخ ايران از پيرنيا و اقبال رو ميخونم کجا بوديم چي بوديم چه کرديم حالا کجا هستيم چي شديم و چه ميکنيم خوندن تاريخ هميشه تلخه حتي اگه از خاطرات شيرينش بخونيم بازم تلخه چون دلمون ميخواد الان هم مثل اونموقع ها شيرين باشه اما نيست که تازه خيلي بدترش هم هست. بابا افتصاحه الان نه اصالتي ديگه ازمون مونده نه رشادتي همه چي رفت پي کارش..... بخصوص ماهايي که اومديم اينجا زودي درخت کاج رو علمش ميکنيم و کارت پستال مري کريسمس واسه هم ميفرستيم و کادو هامون رو ميذاريم زير درخت و ميشيم يه مسيحي مسلمان نماي آمريکايي ايراني نشان. تازه اگه رفيقه زنگ نزنه و کادو نده و درخت کاج نذاره بدمون هم مياد بابا ما ديگه کي هستيم!!

برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۵/۰۵/۳۰ساعت 9:59  توسط لاله اشک | 
 

شاید بتونم بگم تنها منظره ای که منو بعد از مدتها ندیدنش واقعا به وجد میاره همین کوههای سر به فلک کشیده اند که استوار و بی مانند شکوه خود را در تمام فصول به تماشا میگذارند.

 


برچسب‌ها: سفر و طبیعت
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۴/۰۹/۲۰ساعت 21:10  توسط لاله اشک | 
 
صفحه نخست
پروفایل مدیر وبلاگ
پست الکترونیک
آرشیو
عناوین مطالب وبلاگ
درباره وبلاگ
همه چی از همه جا

نوشته های پیشین
2024/7/22 - 2024/8/21
2017/10/23 - 2017/11/21
2015/10/23 - 2015/11/21
2015/6/22 - 2015/7/22
2015/4/21 - 2015/5/21
2015/2/20 - 2015/3/20
2015/1/21 - 2015/2/19
2014/11/22 - 2014/12/21
2014/7/23 - 2014/8/22
2014/2/20 - 2014/3/20
2014/1/21 - 2014/2/19
2013/1/20 - 2013/2/18
2012/12/21 - 2013/1/19
2012/11/21 - 2012/12/20
2012/10/22 - 2012/11/20
2012/9/22 - 2012/10/21
2012/8/22 - 2012/9/21
2012/7/22 - 2012/8/21
2012/6/21 - 2012/7/21
2012/5/21 - 2012/6/20
2012/4/20 - 2012/5/20
2012/3/20 - 2012/4/19
2012/2/20 - 2012/3/19
2012/1/21 - 2012/2/19
2011/12/22 - 2012/1/20
2011/11/22 - 2011/12/21
2011/10/23 - 2011/11/21
2011/9/23 - 2011/10/22
2011/8/23 - 2011/9/22
2011/7/23 - 2011/8/22
2011/6/22 - 2011/7/22
2011/5/22 - 2011/6/21
2011/4/21 - 2011/5/21
2011/3/21 - 2011/4/20
2011/2/20 - 2011/3/20
2011/1/21 - 2011/2/19
آرشيو
برچسب‌ها
اطلاعاتی درباره خوانسار (32)
جامعه (25)
یادداشت ها (19)
روزمره (13)
مراسم (13)
سفر و طبیعت (12)
خاطرات (6)
تحصیل (5)
ادبیات (4)
محیط زیست (3)
مقاله (3)
زبان (1)
سفر (1)
خوانسار (1)
تاریخ (1)
شعر (1)
پیوندها
مسعود
گلهای رنگارنگ
روسری آبی
مثل خورشید باش
سودابه
لیلا قریب دختر باران
مهدی شوشتری
زهره
عکاسباشی
آدمها
خطم خالی
موسسه سحر فیلم
معرفی شهر خوانسار
موسیقی خوانسار
بهار مهربون
سولماز  خانومی
یادداشتهای شخصی خسرو دهاقین
گروه درسی زبان انگلیسی
آتلیه عکاسی من
جوانه
همكلاسي ها
مهرناز جان
پایگاه عکس چیلیک
هیدرولوژی خوانسار
جهانگرد
گلبرگ خوانسار
تو کا یا کا؟!(همشهری هایتان را اینجا پیدا کنید)
پارادوکس های یک ذهن سه در چهار
من ی سر راهی ام
نامها(نرگس جان)
وبلاگ رسمی استاد محمودی خوانسار
مرغ شباهنگ
دل تنگ
پرخچه
النگات
خوانسار هم نسل های من
نقدنامه
خوانسارخاطرات خوب خوش خانه وخاندان پدریم
علی کوچولو   
موسیقی پاپ و سنتی
خرس نامه
عکاسی از گرگان گلستان
جواد معروفی
چل چو
یک خوانساری
ص.ن.د.و.ق.چ.ه- خوش دل
آخاله
مرکز شهر (معرفی شهر دزفول)
نگاهی تازه (خسرو دهاقین)
تالار  گفتمان خوانساری ها
مرغول بزرگ
هیئت تیر اندازی با کمان خوانسار  
خوانساری Edit man یادداشتهای یک
راهنمای توریست خوانسار
گذري در طبيعت وصنعت-ايران آتي
عکسهای زیبا از طبیعت خوانسار
ناخدا (پرواز در قفس)
پسران کوچه ستاره
اسطوره فرهنگ
جناب خان
سایت رسمی شورای شهر خوانسار
شکوفه
حسینی
راز نهان
«پرنده می داند»
باغشهر من
انجمن خوشنویسان خوانسار  
نقد نامه
موضوع آزاد در خوانسار
فرشید نیک نژاد
دنیای زیبای ماهان
ناصرالدین شاه قاجار  
نوای یار
وشـــــــــــکو
معلم خوانساری
 

 RSS

POWERED BY
BLOGFA.COM